۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

روزنوشت2: هی! سعی کن! تو میتونی؟؟‏

آدم ها برای نوشتن چرندیات روزانه شان احتیاج به وبلاگ ندارند. صرفا کاغذ و قلمی آنها را کفایت می کند تا جای اعصابشان کاغذ خط خطی کنند و بگذارند قلمشان، سوراخش کند.
آدم ها درد دارند. هر کدامشان مثنوی هفتاد من و بلکم بیشتر، ناله نامه اند. هیچ کدام سَرِ گوش دادن به ناله دیگری را ندارند و در عوض گوش فلک را ناله خودشان آنقدر کر کرده که دیگر ناله های نفر بعدی را نشنود(نشنوند).
آدم ها درد هم که نداشته باشند، چشمشان به "صفحات قابل انتشار" می افتد، درد های نداشته شان هم یادشان می آید، انگار سنگ صبور دیده باشند، از خود بی خود می شوند. این می شود که وبلاگ ها عموما تبدیل به منابعی می شوند که حسن همتایان دنیای واقعیشان اقلش این است که قابل بازیافتند.
مشکل اینجاست که کاغذ و قلم دیگر یاری نمی کنند. قلم شدن کیبورد، عادت شده و این را کاریش نمی شود کرد، بد تر از همه دسترسی به اینترنت هر چند نه چندان پر سرعت، و همیشه آنلاین بودن، حریم خصوصیت را با مشکل مواجه می کند. حرف هات را هم که در دنیای واقعی از گوش کسی ، شنیدن طلبکار نیستی، اینجا اقلش دست بالا دو نفر می خوانند و همذات پنداری ات! می کنند.
این می شود که تو مجبوری و محکومی به نوشتن. وبلاگ نویسی. هر چند مدت ها باشد رهایش کرده ای. مدت ها باشد سرت را تو لاکت کرده باشی و نور بیرون خیلی بخواهد آزارت بدهد، ولی به هر حال مجبوری.
هرچه باشد و نباشد، کورمال کورمال راه رفتن این جا، از آن غرق شدن در کوری سفید آن بیرون (دنیای واقعی خیلی لعنتی) به گمانم بهتر باشد.

انقد چرند می نویسم تا اساسی نوشتنم بگیره

یادش بخیر. پارسال همین موقع ها عجب شوقی داشتم برای کنکور دادن و تغییر رشته!
فکر می کردم شاخ غول اصلی رو شکستم و بالاخره فهمیدم چی می خوام.

باورای دینی جامعه که شدیدا مخلوط به خرافات بوده و هنوز هم هست، رسم و رسومات بی پایه و اساس و آدم هایی که به قول شازده کوچولو! صبح تاشب کارشان این است که بگویند من یک آدم مهمم و بعد از غرور به خودشان باد کنند!، جهلی که نمیدونم از کجا آب می خوره، دینی که هیچ جای زندگی این آدم ها نیست ولی ادعاشون گوش فلک رو که کر کرده بماند، اصلا دلیلشون برای هر خبط و خطاشون همینه. دین.
هیچ کاری نمیشه براشون کرد. دقیقا هیچ کاری. و هیچ چی اندازه این نمیتونه آدمی مثل من رو افسرده کنه.
کسی که همه زندگیش، همه تلاشش این بوده که بتونه محیط اطرافشو تغییر بده، بهترش کنه، حالا رسیده به جایی که معتقده این محیط و این آدما هرگز تغییر نمی کنند. هیچ چیز رو نمیشه عوض کرد و فقط باید آستانه تحملت رو بالا ببری.
نتیجه گیری منطقی: این رشته قرار نیست به هیچ دردی بخوره و فقط قراره بیشتر بدونی و بیشتر حالت از این دنیا به هم بخوره.
زیاده عرضی نیست.

روزنوشت 1: صرفا جهت پر کردن اوقات فراغت( فراقت)

کله سحر دیروز بود نشسته بودم برای خودم ترتیب یک مرگ با شکوه رو می دادم که رسیدم به قسمت "خانواده محترم".
عجالتا بی خیال شدم و ترجیح دادم بر خلاف میل باطنی حتی تو خیال هم نمیرم.
خوابیدم و هرچه چرند و پرند طی این یک ماهه از ذهنم گذشته و نگذشته بود، به خواب دیدم، آدمایی که تا حالا ندیده بودمشون، به شکل تصوراتی که ازشون داشتم ظاهر شده بودن، حتی تو خواب با این که نمیدونستم خوابم ولی خندم گرفته بود. کلی جالب بود خلاصه!‏
این چند وقته کلا خوابم. عالم خوبیه. خوبه.
نمیخوام رمضون امسال تموم شه. از ته ته دلم نمی خوام.
فکر کنکور افتاده به جونم. اگه فلان جا قبول شم کلی شوق و ذوق و اینا...بعد....نه حوصلشو ندارم. حسش نیست. نمیخوامش. فایده ای نداره. اگه فلان جا که...نه راه پس دارم نه راه پیش . کاش از اول انتخابش نکرده بودم.
دارم چرند میگم فعلا بسه.

۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه

نشون به اون نشون که گفته بودی "از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم"

وقتی همه زندگیت وابسته به اینترنته، وقتی آواتارت داره تو فیس بوک زندگی میکنه و تو تو دنیای واقعی عملا یه مرده به حساب میای، بایدم شب احیا دلت تو فیس بوک باشه و اونجا احیا بگیری؛ بایدم اونجا از خدا عفو بخوای و همونجا قسمش بدی.

وقتی حتی نوشتنم نمیتونه فکری به حال تعریف نشده امشبت بکنه، حتی آیه های قرآن که چند دقیقه پیش توش رسما کشف کردی از اهل ضلالتی و اوضاعت اصلا خوب نیست، نمیتونن نرمت کنن.... احساس سنگ شدن می کنی. حس می کنی خدا اصلا شبای قدر به اون رانده درگاهش ماموریت ویژه داده برای ....‏
حالا تو فیس بوک که نه، همین جا ازت میخوام بک یا الله...ما که نفهمیدیم آخر چی خوبه و چی بد، خودت بهتر میدونی. خودت بیشتر در جریانی...الهم انی اسئلک....همون که خودت بهتر میدونی...‏

راضیم به رضات دروغ بزرگیه چون می دونی که زیاد ناله میزنم و غر می زنم. حکمتتو نشونم بده تا زبون شکوه و شکایتمو کوتاه کنم. تو سوره روم کشف کردم امشب بدجوری اوضاعم خرابه. اصلا یه چیزی... دلم میخواد معنی انی اعلم ما لا تعلمونتو بدونم. خیلی وقته فکرش افتاده به جونم که آخر فیلم چی میشه...

پارسال یه تقدیری برام نوشتی که در مقابل همونم جز اینکه شکر و لابد حکمتت بوده حرفی نداشتم بزنم. امسال بالا غیرتا امتحانم نکن.

اکثرهم لا یعلمون و لا یعقلون و لا یتدبرون و نمی فهمن و بی شعورن و .... اما خودت آفریدیشون دیگه نه؟! به عزت و جلالت قسمت میدم که نه نگی! حتی به شیطونم نگفتی وقتی به همینا قسمت داد.
به خودت قسم جز تو هیچ کسو نداریم.
هوامونو داشته باش
و چه کسی جز مولا، هوای بنده اش را دارد؟