آدم ها برای نوشتن چرندیات روزانه شان احتیاج به وبلاگ ندارند. صرفا کاغذ و قلمی آنها را کفایت می کند تا جای اعصابشان کاغذ خط خطی کنند و بگذارند قلمشان، سوراخش کند.
آدم ها درد دارند. هر کدامشان مثنوی هفتاد من و بلکم بیشتر، ناله نامه اند. هیچ کدام سَرِ گوش دادن به ناله دیگری را ندارند و در عوض گوش فلک را ناله خودشان آنقدر کر کرده که دیگر ناله های نفر بعدی را نشنود(نشنوند).
آدم ها درد هم که نداشته باشند، چشمشان به "صفحات قابل انتشار" می افتد، درد های نداشته شان هم یادشان می آید، انگار سنگ صبور دیده باشند، از خود بی خود می شوند. این می شود که وبلاگ ها عموما تبدیل به منابعی می شوند که حسن همتایان دنیای واقعیشان اقلش این است که قابل بازیافتند.
مشکل اینجاست که کاغذ و قلم دیگر یاری نمی کنند. قلم شدن کیبورد، عادت شده و این را کاریش نمی شود کرد، بد تر از همه دسترسی به اینترنت هر چند نه چندان پر سرعت، و همیشه آنلاین بودن، حریم خصوصیت را با مشکل مواجه می کند. حرف هات را هم که در دنیای واقعی از گوش کسی ، شنیدن طلبکار نیستی، اینجا اقلش دست بالا دو نفر می خوانند و همذات پنداری ات! می کنند.
این می شود که تو مجبوری و محکومی به نوشتن. وبلاگ نویسی. هر چند مدت ها باشد رهایش کرده ای. مدت ها باشد سرت را تو لاکت کرده باشی و نور بیرون خیلی بخواهد آزارت بدهد، ولی به هر حال مجبوری.
هرچه باشد و نباشد، کورمال کورمال راه رفتن این جا، از آن غرق شدن در کوری سفید آن بیرون (دنیای واقعی خیلی لعنتی) به گمانم بهتر باشد.
آدم ها درد دارند. هر کدامشان مثنوی هفتاد من و بلکم بیشتر، ناله نامه اند. هیچ کدام سَرِ گوش دادن به ناله دیگری را ندارند و در عوض گوش فلک را ناله خودشان آنقدر کر کرده که دیگر ناله های نفر بعدی را نشنود(نشنوند).
آدم ها درد هم که نداشته باشند، چشمشان به "صفحات قابل انتشار" می افتد، درد های نداشته شان هم یادشان می آید، انگار سنگ صبور دیده باشند، از خود بی خود می شوند. این می شود که وبلاگ ها عموما تبدیل به منابعی می شوند که حسن همتایان دنیای واقعیشان اقلش این است که قابل بازیافتند.
مشکل اینجاست که کاغذ و قلم دیگر یاری نمی کنند. قلم شدن کیبورد، عادت شده و این را کاریش نمی شود کرد، بد تر از همه دسترسی به اینترنت هر چند نه چندان پر سرعت، و همیشه آنلاین بودن، حریم خصوصیت را با مشکل مواجه می کند. حرف هات را هم که در دنیای واقعی از گوش کسی ، شنیدن طلبکار نیستی، اینجا اقلش دست بالا دو نفر می خوانند و همذات پنداری ات! می کنند.
این می شود که تو مجبوری و محکومی به نوشتن. وبلاگ نویسی. هر چند مدت ها باشد رهایش کرده ای. مدت ها باشد سرت را تو لاکت کرده باشی و نور بیرون خیلی بخواهد آزارت بدهد، ولی به هر حال مجبوری.
هرچه باشد و نباشد، کورمال کورمال راه رفتن این جا، از آن غرق شدن در کوری سفید آن بیرون (دنیای واقعی خیلی لعنتی) به گمانم بهتر باشد.